مولانا درباره حضرت علی (ع): شیر حقم نیستم شیر هوا


یزدفردا : علی آبادی:شعری از مولانا درباره حضرت علی (ع): شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا

گفت من تیغ از پی حق می‏زنم بنده‏ی حقم نه مأمور تنم‏


گفت من تیغ از پی حق می‏زنم بنده‏ی حقم نه مأمور تنم‏


شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا


ما رمیت إذ رمیتم در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب‏


رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم‏


سایه‏ام من کدخدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب‏


من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال‏


خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا


که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد کوه را کی در رباید تند باد


آن که از بادی رود از جا خسی است ز آن که باد ناموافق خود بسی است‏


باد خشم و باد شهوت باد آز برد او را که نبود اهل نماز


کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه با دم یاد اوست‏


جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سر خیل من‏


خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‏ام زیر لگام‏


تیغ حلمم گردن خشمم زده ست خشم حق بر من چو رحمت آمده ست‏


غرق نورم گر چه سقفم شد خراب روضه گشتم گر چه هستم بو تراب‏


چون در آمد علتی اندر غزا تیغ را دیدم نهان کردن سزا


تا احب لله آید نام من تا که ابغض لله آید کام من‏


تا که اعطا لله آید جود من تا که امسک لله آید بود


بخل من لله عطا لله و بس جمله لله‏ام نیم من آن کس‏


و آن چه لله می‏کنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست‏


ز اجتهاد و از تحری رسته‏ام آستین بر دامن حق بسته‏ام‏


گر همی‏پرم همی‏بینم مطار ور همی‏گردم همی‏بینم مدار


ور کشم باری بدانم تا کجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا


بیش از این با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست‏


پست می‏گویم به اندازه‏ی عقول عیب نبود این بود کار رسول‏


از غرض حرم گواهی حر شنو که گواهی بندگان نه ارزد دو جو


در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری وقت دعوی و قضا


گر هزاران بنده باشندت گواه بر نسنجد شرع ایشان را به کاه‏


بنده‏ی شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مسترق‏


کاین به یک لفظی شود از خواجه حر و آن زید شیرین و میرد سخت مر


بنده‏ی شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص‏


در چهی افتاد کان را غور نیست و آن گناه اوست جبر و جور نیست‏


در چهی انداخت او خود را که من در خور قعرش نمی‏یابم رسن‏


بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود که خارا خون شود


این جگرها خون نشد نز سختی است غفلت و مشغولی و بد بختی است‏


خون شود روزی که خونش سود نیست خون شو آن وقتی که خون مردود نیست‏


چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد که بنده‏ی غول نیست‏


گشت ارسلناک شاهد در نذر ز آن که بود از کون او حر ابن حر


چون که حرم خشم کی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق در آ


اندر آ کازاد کردت فضل حق ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق‏


اندر آ اکنون که رستی از خطر سنگ بودی کیمیا کردت گهر


رسته‏ای از کفر و خارستان او چون گلی بشکفته در بستان هو


تو منی و من توام ای محتشم تو علی بودی علی را چون کشم‏



معصیت کردی به از هر طاعتی آسمان پیموده‏ای در ساعتی‏


بس خجسته معصیت کان کرد مرد نی ز خاری بر دمد اوراق ورد


نی گناه عمر و قصد رسول می‏کشیدش تا به درگاه قبول‏


نی به سحر ساحران فرعونشان می‏کشید و گشت دولت عونشان‏


گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود


کی بدیدندی عصا و معجزات معصیت طاعت شد ای قوم عصات‏


ناامیدی را خدا گردن زده است چون گنه مانند طاعت آمده ست‏


چون مبدل می‏کند او سیئات طاعتی‏اش می‏کند رغم وشات‏


زین شود مرجوم شیطان رجیم و ز حسد او بطرقد گردد دو نیم‏


او بکوشد تا گناهی پرورد ز آن گنه ما را به چاهی آورد


چون ببیند کان گنه شد طاعتی گردد او را نامبارک ساعتی‏


اندر آ من در گشادم مر ترا تف زدی و تحفه دادم مر ترا


مر جفاگر را چنینها می‏دهم پیش پای چپ چه سان سر می‏نهم‏


پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنجها و ملکهای جاودان‏[1]


[1] مثنوی‏معنوی، دفتر اول، صفحه ‏ی 168

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا